بلای کربلا
بلای کربلا
نمیخواهم فرزندی را در آغوش پدر تیر در گریبان ببینم
نمیخواهم تو را در کنار عباسی با دستان بریدهاش و شرمگین از مشک پاره ببینم
و نمیخواهم مشک آبی پاره در کنار دستانی افتاده
و لبهای خشک کودکانی تشنه و منتظر آبی را ببینم
نمیخواهم کودکانت را با پای برهنه در میان سنگهای داغ و خارهای تیز
هراسان و گریزان ببینم
و گوش دخترکی را که برای تاراج گوشوارهاش پاره و پر از خون شده را ببینم
نمیخواهم خدا شاهد بریده شدن سر خود و بر روی نیزه رفتن آن باشد
نمی خواهم در خرابه دخترکی گریان را در تمنای دیدن پدر ببینم
نمیخواهم طفلی گریان را که در کنار سر جدا شده پدر جان میدهد ببینم
نمیخواهم زینبم را برای یار و یاور تنها در غربت ببینم
نمیخواهم تا ابد کربلا را بر دوش زینب ببینم
( بهلول زمانه) اربعین 86، 10/12