پرچم رسوائی
پرچم رسوائی
ما که نشنیده، ندیده، نشناخته، ز تو بت ساختهایم
از برای دیدن او، ابتدا، از تو خدا ساختهایم
دل و دین عقل را همه بر تو ما باختهایم
در قمار معرفت، رأس مال را همه بر تو ما باختهایم
پرچم رسوائی خود ز عشقت، بر سر راه تو انداختهایم
سفر? باده و مِی از اسم تو و عکس جمالت، به یار تو انداختهایم
راز درون را که خدائیست، ما ز تو بشناختهایم
بر آئینه دل، ما نهال عکس تو را کاشتهایم
نامحرم و زاهد و اهل جدل گفتند غلط است هر چه که پنداشتهایم
خوش دلیم، چون تو را داشتهایم
به تودل باختهایم با هر چه که پنداشتهایم
بهلول زمانه (محمد جلیل)