سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نماز قلم درسجاده سفید بر مهر دیوانه ای

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آهوی جوانی

آهوی جوانی

در بهاری چاره جستم لذت و شور جوانی

بر درختی جستم، بر باغی، چون طوفان جوانی

گشتم در لای گلبرگ‎ اقاقی چون برای دیدن عشق جوانی

پوچ بود بیابان و دماوند ز چشمانم به دوران جوانی

بازوانیم کوه را می‎کند به عشقی صدایم چون شیرمرد جوانی

به پیش سرو، بالائی داشتم تخت? سنگی بود سینه‎ام

همچو آرش تیر درکمان انداختم تا که ریزم خون آهوی جوانی

تیر کوته ماند و همچو تندباد آهویی تیزپای جوانی

لذتی حاصل نشد آخر ز عمر و ماند دود جوانی

کوته آخر ماند رستم از بهار رو شور زندگانی

لحظه‎ها شاد همچو توسن بودم لذتی می‎جستم کو بازوی جوانی

غفلتی کردم بود آن نیرو و شور و حال، بوی جوانی

در بهار، استادم، سرمایه راهم، بود مرد ناجوانی

خونم را می‎مکید، وعده می‎داد، روز دیگر، فردا هست جوانی

در کنارش هرکه می‎گشت می‎شد اسیرش تا داشت در توان جوانی

دست بر خون هم خون خواهم داشت آن نامرد حرامی

بر شانه‎ام می‎نشست چون کرکس، انتظار مردنم داشت مرد جای

آن عجوزه مرد خرابه‎نشین افسرده‎ام کرد شدم گوشه‎نشین

زبانش وعد? شیرین، به ظاهر مرد خوش دین، به باطن خصم بدکین

بارها می‎سوزم از خسران آن سالها عجب مرد عجوزی عجب ناجوانی

ناجوانمرد عجب مرد عجوزی نامرد حرامی عجب ناجوانی نامرد حرامی  

 

بهلول زمانه (محمد جلیل)11/2/87