سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نماز قلم درسجاده سفید بر مهر دیوانه ای

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شب بوسه

 

شب بوسه

پیرم را تو دادی و پیر آشنایم کرد با ولی و تو

از چه رو رخ می‎کنید پنهان هم تو و هم شیخ وهم پیرم

دادی ریاضت بر من و امری نکردی بر گدا

نان خشکی داده‎ای ای شها خدمت به خلقی داشتم پس چه شد

ز کل دنیا راحت گهی دادی به من کنجی خرابه

گر دلم پیش تنی بود گرو، ربودی آن کسان

چون دلم خوش بود به یک انگشتری

تسبیه گم می‎کنی، ای خدا سجاده آتش می‎زنی

روزی بنهاده‎ام ذره‎ذره کرده‎ای ای خدا

چون سگی از دست هر کس تکه نانی داده‎ای

تا صبح تو بود هر شبی در کنارم دوستانی

تنهائیم تو دادی و تنهاترینم کرده‎ای

راحت چشمم کجا رفت، خاندانم پس چه شد

نه همه می نه همه رهی در شهر خود غریبم کرده‎ای

در هر کجا نامردمی پس مرد کجاست، محتاج نامردم نکن

شمشیر عریان هر طرف، بد دلی و بد زبانی غوغا می‎کند

گر جرم گندم این بود اولاد آدم‎ دار می‎باید زدن

آرزوست بر طفلانت چرا؟ زر? میوه‎ای از باغ خلقت

برده‎ای سجده هر روزه‎ام، شب بوسه‎ای دادی به من

ای شها بی‎پرده باشی، پرده بدر، از عیبهایم کن خبر

از هر گنه داشتیم حذر، بردار حجاب پرده بدر

بردار حجاب از چهره‎ام، این رمزبگشا زمن

آب و گلم از دست توست، خود روح دمیدی بر گلم

پس رحمی بکن بر من، بس کن بازی دنیا، رخ بنما

گر تاب من نیست دیدار تو، یا ارزشم نیست در بها

در ظرف من درا شبی، والله نوشم می‎کنی، بله نوشم  می‎کنی، تله نوشم کن شها،

امشب زدم  من حرفها، بود همه از مستی، بود و نبود از حال توست

من جای خود هستم هنوز، ای خالق هستی من، نگذار مرا درحال خود

                                                                            بهلول زمانه (محمد جلیل) 12/5/84


روی پر گنه

روی پر گنه

تو از نشان دادن خود به خودم می‎ترسی

از آینه در آینه کردن من و خودت می‎ترسی

از من و ایمان محالم، از هر چه گنه کرده‎ام می‎ترسی

گناه من عشق تو شد ای بتا به گمانم تو زمن می‎ترسی

من توام چون روی توست، هم روی من

به گمانم ز نشان دادن رویت از روی پرگنه‎ام می‎ترسی

حجاب چهره جان می‎شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره‎ پرده برافکنم                            

     بهلول زمانه  (محمد جلیل) 24/1/85


زبان رندانه

زبان رندانه

سَر تو دادی، دل تو دادی، جان و تن را هم تو دادی

تن به خاک، جان به راه، دل به تو، سَر ز چه خواهی

سِِرّ بده تا سَر دهم، سَر با بدن یک سَر دهم، جان می‎دهم

همسر دهم، اولاد و مال با هم دهم، هرچه دهی آن هم دهم

هرچه خواهی گفتم و پیشم امانت وقت موعود

بود رندانه زبان حال وجانم، ای خدا عشق تو عقلم ربود

همسفر عشق شدم، دیوانه تو، سَرگشته‎ام، واله شدم

چیزی ندارم که دهم توشه‎ای پر ز خطا است روی تنم

ای خدا من از توام تو با منی، من سوی تو آیم شبی

آن شب کنارش می‎گذار، تابی که نیست، حالا در آغوشم بگیر

درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان‎الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان‎الغیاث

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو که پای توست            

             

       بهلول زمانه (محمد جلیل)  28/4/84


رند دغل‎باز

 

رند دغل‎باز

 

صدایت را می‎خواهم بشنوم بدون واسطه

تو را می‎خواهم ببینم بدون واسطه

بدون واسطه می‎خواهم تو را احساس کنم

و بدون واسطه می‎خواهم تو را دربر بگیرم

به هر شکل با من صحبت می‎کنی و به هر شکل رخ می‎نمائی

یا مرا به شکل خود درآور یا خود را به ظرف من

تا با تمام وجود، با تو درآمیزم و تو شوم و با نام تو خوانده شوم

تا با تمام دلتنگی‎هام و درد فراغت تو را که از من دور نبودی در آغوش بگیرم

تو دوست منی یا دشمنم؟ تو رفیق منی یا رقیبم؟

اگر دوستی بیا، اگر دشمنی ببرم یا رفیقی مقربم کن

من را جای خود قرار ده تا یکبار من شوم تو و معشوق

تو جای من باش تا یکبار تو شوی عاشق و دل سوز

تا ببینی چیست درد فراق و سوختن و من چه لذتی می‎برم

تا ببینی عاشقی را، حس کنی آتش گرفتن را و من چه عشقی می‎کنم

من این درد و سوختن و عاشقی را برای تو نمی‎گذارم

من این دوری و ناله‎ها و شب‎بیداری را برای تو نمی‎گذارم

من فقط یکبار می‎خواهم اگر شد دزدانه تو را ببینم

من فقط یکبار می‎خواهم تو را رندانه دربر بگیرم

دزد شدم، رند شدم، رند دغل‎باز شدم، عاشق پاک‎باز شدم

برای هیچ شدن من همه‎چیز شدم و تو نشدم ای هیچ و همه چیز در چه هستی

حال اگر منم بازنده بیا در آغوشم بگیر بوسه‎ای بر من ده

که من نشسته‎ام بر سجاده و چندیست با پیشانی بر رخت زنم بوسه

ای جان جانان درکم کن دردم ببین، حالم بپرس، حرفم شنو

هر زبانی که شد گفتم و هر حال را شنیدی اینک بده جوابم که بر آبم.  

   بهلول زمانه(محمد جلیل) 16/4/84


شکایت از خدا

 

شکایت از خدا

خدا ببین این منم، دستی بکش برسرم نوازشی بر تنم

بی یار و بی‎یاورم، حتی بدون تو منم، خدا بیا در برم

بر درو دیوار زنم، زخم گرفته بدنم، رحمی بکن بر تنم

من از توام، تو را می‎خواهم به سوی تو می‎خواهم بیام

خدا نحیف و زرام، زیاد نیاز دارم اینقدر نیازارم

از سرنوشت بنالم شکایت از روزگار، از تو چرا بنالم

بخشنده‎ام تو هستی می‎طلبم رحمتی، خدا کجای کارم

به هر طرف رو کردم بی‎اختیار دیدم من هر کسی که دیدم

خدا ظلمهما بکردم، چقدر حق که نخوردم نمکدانها شکستم

عفو گناه تو می‎کن راهنمائیم کن چه دلها که شکستم

دل به در تو بستم امید به درگاهت چه حرمتها شکستم

حالا که سرگشته‎ام آیم ز هر راهی دستی دراز می‎کنم

دستیست عاجزانه، رحمی عاجلانه، از تو نیاز می‎کنم

خنده و جام می‎ و زلف گره گیر نگار

ای بتا توبه که چون توبه حافظ شکست

شراب تلخ می‎خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

بساط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش

مذاق حرص و آزادی دل‎شنو

از تلخ و از شورش                                     

                                                                                           بهلول زمانه (محمد جلیل) 12/5/84


پادشاه گدا

 

پادشاه گدا

منم آن مرد گریان، مرد نالان، مرد تنها

منم آن خیس‎گونه و تر موژه‎ با قلبی پر از آه

منم نالان ز دست مردمان، ز دست چرخ گردون

منم تنها میان این همه درد میان این همه جور

بیا و باقی‎ام بگذار از کردگارم اگر از تو می‎باشم خدایا

سرنوشتم را که نوشته؟ شوم خدا و خود نویسم

کزین شیرین زهر‎آلود منم نالان، منم گریان

در این دنیا غرورم را شکستی میان شرمساران

چرا بر من زنی اینگونه چند زخم گلویم پاره‎ای کرد

خدایا زخم توشیرین، چرا نزد کسی آید فرو خشم

اگر کردم گنه، اگر حقی بخوردم، اگر ظلمی بکردم

چرا باید کوهی شود گریان ز دست خشم یزدان

از آن چیزی که دانم آبرو بود

تو ریختی بر زمینش، همان تاجی که بر رو بود

من آن تاج طلائی را نخواهم رفاه پادشاهی را نخواهم

به رویم ریز آب زندگانی، آب جاودانی نریز تو آبرویم

به هر دردی که دادی شاید هستم، کاسه بشکستی

که مجنونت من و لیلا توئی بریز تو زردی رویم

چهره‎ای شد آشنا مهربانم شادمان و سعی در مدد خلقی

غریبم کن ز چشمان غریب و آشنایان، اگر دارم نشانی از گدائی

گدای در خانه تو بوده‎ام در پادشاهی

چوهست چشمانی به دستم الهی پادشاهم کن در گدائیت

کجاست ان رب کجاست مرسل، کو آن آل و امامت

 توسل جویم آخر ز اول به هر معصوم و (... ن)

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادست                                        (محمد جلیل)13/4/84

 


ید الله

 

 

یدالله

کاسه بشکسته مرا چرا صدبار دگرباز می‎شکنی

از ره لطف یکبار بچسبان و صد بار درگ بازشکن

این راز خدا و جهان و هم? رمز خدائیست

که در سینه و دل گفتی سرّ نهایت

دل می‎شکنی، بشکن دل مال من و مأوای توست

دلم صاف کن و از من آئینه‎ای ساز که شوم محرم اسرار

چون این کاسه شکستی از من به تو هشدار

کاسه بشکن و باز بچسبان، محرمی هستم و لیکِ نیم حافظ اسرار

کاسه بشکن چون شمع بیفروزم نی بسوزان و بکن ناز

و از ریختن اشک و از سپیدی مویم و از خمیدن پشتم باکی مدار

این جان و تن برای توست نوازشم کن و کم بده آزار

و از ناز و کرشمه توست که درد می‎کشم و آیم به سویت باز

خدایا، خدا می‎بنوشان بر من و وصلم بکن، خدایم کن

تا عصا دور افکنم باشم یدالله دست گیرم و دستم بگیر

تیر آه ما از گردون بگذرد حافظ خموش یدا...

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما                              (محمد جلیل) 14/4/84

 


روز اول

 

     توکلت علی الحی الذی لا اله الا هو و الحمد لله سمیعاً بصیراً

    ولا حول و لا قوه الا بالله لا اله الا هو و الحی القیوم و هو العلی العظیم

   نماز قلم/در سجاده سفید/بر مهر دیوانه ای

مجموعه کلماتی که به اجبار ذهن و سطح درک من با دستی لرزان از کوته بینی . زیاده گویی ار آنچه را که نه میدانم و نه میشناسم و نه شنیده ام و نه میفهمم در اسن دفتر در کنار هم چیده شده است به عنوانی میشود گفت شاید نوعی شعر باشد.

                                                                                                                                            بهلول زمانه