سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نماز قلم درسجاده سفید بر مهر دیوانه ای

صفحه خانگی پارسی یار درباره

مدعیان عاشقی

مدعیان عاشقی

پدر از من دور شو

تا کوه از پشتم برداشته شود و دگر تکیه‎گاهم نباشی

ای مادر از من دور شو

تا گرمی خورشید را احساس نکنم و در سرمای دنیای خود بدون مادر باشم

و تو ای برادر

دستت را از شانه من بردار تا سایه تو برود چون دگر چتر حمایت برادر را نمی‎خواهم

درها را می‎بندم تا نسیم نوازش خواهر آرامم نکند

دیگر تنم پر شد از خراش نوازشش

آیا هیچ دیواری کوتاهتر از برادری نجیب نیست

که برای تمرین تجربه‎ها و قدرتهای پوچ و گذرای هم خون خو استفاده شود.

آه ای دنیا نفرین بر تو

آه ای دنیا زار بر تو که آفریده خدا نمکی از خاک تو را می‎خورد وبه خود خیانت می‎کند

و نفرین بر من که محبت خدا را از آفریده‎اش گدائی می‎کردم

ای مدعیان عاشقی و ای بانیان محبّت دروغین

هنگام نوازش من نگاهی به کف دستان خود بیندازید

شاید چند خوار در کف دستان شما روئیده باشد

چشمان خود را ببندید شاید زخم شمشیری در نگاهی نهفته باشد

و قلب خود را در قفس سینه محکم نگه دارید

سنگی که در سینه دارید شاید به شیشه دلم بخورد

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیو? مستی و رندی نرود از پیشم                                               

  بهلول زمانه (محمد جلیل) 21/9/84


امید اما اشک

امید اما اشک  (هدیه به همسر عزیزم)

شب شد و باز امیدم در خواب است

و من مثل همه شب در فکر فرو می‎روم، ... چگونه ...

امید را می‎بینم به خواب نازی فرو رفته است

معصومانه و مظلوم

فقط گهگاهی یک نفس عمیق چون آهی در رویا می‎کشید

و غلطی چون غلطیدن در چمن زیبای رویا به دور خود می‎زند

امید دستانی نرم و گرم و پرمحبتی دارد

هر وقت هم که سختیها، روزگار را بر او سخت کرده باشد

باز هم دستهایش محبتش را می‎رساند

امید قشنگ است امید زیباست

امید خوش صداست، عزیز است

چشمانی قشنگ دارد

او هم مرا امید خود می‎داند

وقتی در ژرفای چشمانش خیره می‎شوم

امیدهائی که از من داشته و در جان او مرده،

وامیدهائی که دارد،

و امیدهائی که تازه دارند رشد می‎کنند را می‎بینم

او به امید من زنده است

و من به امید او زنده

و تنها چیزیکه خیلی زود در بین دو چشمان ما می‎میرد امید است

وقتی که به صورت آزرده خودمان نگاه می‎کنیم

با دلی غمگین

چشمی پر از اشک

و سینه‎ای پر از آه می‎گوئیم

ای کاش می‎شد. . . .                               

                       بهلول زمانه (محمد جلیل) 4 و 1373


سرنوشت نو

سرنوشت نو

من در این دنیا گرفتار آمدم

شاد هستم که با درد به درگاه آمدم

آبرو دارم با نداری آمدم

چه می‎خواهم تو می دانی آن ده

اشک از دیده روانست

دل پر ز درد و آه و ویران

هرچه را تو خود دادی نیک

ندانم چیست خوب و بد چیست مرادم ده

گر خدای من توئی به نزدت از فلک نالان آمدم

خود زن ز نو رقم سرنوشتم گویم به دنیای مست، با دست پر آمدم      

بهلول زمانه (محمد جلیل) 2/10/82


یاد چشات (هدیه به همسر عزیزم)

یاد چشات  (هدیه به همسر عزیزم)

یکی بود یکی نبود روزی روزگاری یه مرد تنها بودم

آرزوهای خوب زیاد بود کارهای خوب می‎کردم خدا بهم دلبر نازنین داد

روزهای سختی داشتیم، سیاه بود و گرفته

در لابلاش دنیا اومد امیرعلی می‎خونه‎‎ای را داشتیم

یک بشقاب قشنگی بود، دو تا قاشق می‎زاشتیم

روی یک بالشت تنها یک زن و مرد تنها

شب را به صبح رسوندیم

بشقابی که خالی بود خالی خالی کردیم

اگر چراغی شد خاموش، چراغ دل روشن بود

چند روزی شاد بودیم، حسود بود چرخ گردون

ما رو به شب کشوندن، دلهامون رو سوزوندن

با رحمت خداوند، با زحمت پیرمون از شب بیرون آمدیم

مزه شادی اومد توی تن و خونمون

هرچی می‎خواستیم اومد سوختش چرخ گردون

اما ما که نسوختیم، شمع شدیم و افروختیم

نور دادیم و نور شدیم، جان آمد و جون شدیم

خون تن ما رو خوردن، دلمون رو خون کردن

عید و خراب کردن، سلامت ماه شبم را زدن بر آب کردن

پرده را هی دریدن

حق ما را که خوردن، چوب خدا رو خوردن

چوبی که بود پرصدا، بی پدر و مادر بودم، بازم شدم من جدا

تو که مادر نداشتی، پدر به یاد نداشتی، منم شدم بی مادر

حالا تو روز مادر دوتامونیم بی مادر

روز پدر که میشه شاید بشیم بی پدر

یتیم شدیم دوتائی، هم پدریم هم مادر

یتیم نشن بچه‎ها خدا تو این تنهائی

چند سالی بود نداشتم برای تو صفائی، تو روز یادگاری

حالا ببین همونطور دست خالی اومدم

خیلی چیزها دستم بود، یاد چشات افتادم، روی زمین افتادم

روی زمین افتادم همه‎اش توی دلم ریخت

تو دلمو ندیدی، وقتی زمین افتادم، اشک دل رو ندیدی

دلی دارم شکسته، دست و زبون بسته، هیچ کجا یار نداره

زبانی دارد دلم، هنوزم ناشناسه، ترجمه هم نداره

خط دلم ز آهی زبانش هم ز دردی، دلم صفائی داره

حالا هنوزم نیافتم همدم و هم‎سازی، نه هم دل و نه هم‎رازی

توئی که با تو هستم نداری اسباب‎بازی، جز دل تنهای من

بازی نکن با دلم، دلم پر درد نکن، دستی بکش بر سرم

برات گفتم بخونی، دردمو تو ندونی

منم برات نمی‎گم چرا برام بخونی

خوندن تو قشنگه، صدات از همه رنگه، دلم برات چه تنگه

وقتی برام می خونی رازش رو تو ندونی،رمز دلم نخونی

ما چهارتائی قشنگیم، برای هم می‎ خوانیم

قشنگی و عاشقی، خدا دلی نسوزه                                    

 بهلول زمانه (محمد جلیل) روز مادر 5/84


او می‎آید

او می‎آید

چو اول کس مسلمان شد ز جور ظالمان، خونها چکیدست شنیدم

چو یاری به او پیوست، جاهلان، جانها سوزاندن شنیدم

از دخت پیغمبر اشکها بی‎ شمار است شنیدم

از در و دیواری هنوز صدای دردیست که شنیدم

از درد و آه زهرا، فغان و اشکیست که شنیدم

از پیرو حیدر خونها چکید، که اشکیست شنیدم

از فرق علی و جگر دو نور چشمش خونهاست شنیدم

ظلمهای زیادیست از بشر بر نوع بشر دیدم که شنیدم

او می‎آید و اشکها پاک کند، چندیست که شنیدم

من می‎گویم و شنیده را بشنو، بگو آیا شنیدی آنچه شنیدم

دردیست جانسوز دانستن و دیدن دردی که شنیدم

کل دردها دردیست و زجر دگر درد طفلان یتیم را شنیدم

عرش لرزد و اشک ریزم از دیدن اشک و آهی که شنیدم

موعود زمان کیست و کجا است که بگویم چه‎ها شد چه شنیدم

 او می‎آید                                                                  

بهلول زمانه (محمد جلیل) 2/9/84


خشم شمشیر

خشم شمشیر

ظلم می‎کنم بر همه کس و ظلم می‎بینم از همه کس

نمی‎دانم کی رو صدا کنم آخه بسه ظلم بی همه کس

ظلم می‎کنی بر همه کس و تظلم می‎کنی از چه کس

نمی‎دونی خشمش چیه، مهرش چیه، برو بپرس از همه کس

مهربونیش یه عالم است، خشمش یه شمشیر و بس

حالا ببین کدوم خوبه، دلجوئی کن از همه کس

آقا جون واسه ظهورت سینه می‎زنم همینوبس

این کمه آقا جون شما زیاد ببین، وجود من اینه و بس

آقا جون آقا آقا آقا

آقا جون آقا آقا آقا

یا مهدی، یا مهدی، یا مهدی، یا مهدی                         

             بهلول زمانه (محمد جلیل) 16/15/82


دست‎گیر دست

دست‎گیر دست

آیم به سویت گم شد? چشم

می‎جویمت هر لحظه گم شده‎ دل

دست در افق دارم گم‎شد? دست

تو نزدیک‎تر از دستی، دست‎گیر دست

در ره هستم و چشم بسته

به دنبال تو با پای شکسته

هم چشم باز کن،

بر گوشم نوازشی کن

هم بر مشامم عطری

که نیستی در هامون

توئی عطر نوازش در کنارم

بهلول زمانه  (محمد جلیل) پائیز 87


ناز غریب

ناز غریب

تو می‎کن ناز و غمزه

 من هی می‎کشم ناز

تو می‎کن هی کرشمه

 من هی از تو گویم

کجا هستی من ندانم

 تو در دل هستی و راه ندانم

هر آن لحظه که من را می‎خوانی

 تو در غیب نبودی

من بودم پر از عیب

 شود روی نمایان در برم یار

ببندم چشم و گویم

 نام می‎کن باز از ره غیب             

                                    بهلول زمانه (محمد جلیل) بهار سال 87


آغوش خدا

آغوش خدا

آب و گلم از دست توست، خود روح دمیدی بر گلم

از چه رو رخ می‎کنی پنهان، از من، من که جرمم تو وعبدی حقیرم

زنم شب بوسه‎ای هر شب با پیشانی بر رخت ای خدا

توئی در سجاده و جام این دیوانه و می‎ خوار? هر شب

بر این بر آب ده جوابی که خرابم زانو زنم، سجده روم هم در نمازم

خدای می‎ بنوشان بر من و وصله بکن، خدایم کن که دائم در نیازمم

ای خدا من از توام، تو با منی، من سوی تو آیم شبی

آن شب کنارش می‎ گذار، تابی که نیست، حالا در آغوشم  بگیر

من از توام، تو را می‎خواهم، به سوی تو می‎خوام بیام

زندان تن بگشا ز روح      با (... ن) دوران می‎آیم

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

چرا نه خاک سرکوی یار خود باشم                    

     

               بهلول زمانه (محمد جلیل) 25/6/84


عشق در جام

 

عشق در جام

ای سالکان گمنام، وصلید به حق اعلی، ای رهروان والا

گلچین شدید ز خوبان، دلدار و ذکرگویان، باشید ز مه‎رویان

از من نترسید، من هم در سینه دلی دارم که در آن جای خداست

از من نگریزید من چون شما سالکم، (... ن) دارم و پشت به کوهی

از من نهراسید که در میخانه باز است هنوز

از من نگریزید که تاس در دست قمار باز است هنوز

چون دستی به سویی دراز شد بگیرید، بگیرید

محتاج شمائید و هم چو شما من پس صبر کنید، دست بگیرید

در سلسله هو، سی‎مرغ شمارید، یک پرش عبدِ حقیرم

سیمرغ نه‎تنهاست در آخر سر، هم شمائید و من و او

تنها نشود هرگز در میخانه (... ن) هر عاشق وسالک

با هم شوید، دست بگیرید تا دست بگیرد دوست

هرصورت از آن نیست قشنگتر که زنی بوسه بر آدم

این روی خدائیست آدم همه بینند و با چشم دگر بینی تو حیوان

چون را رویید ریگ شمارید، آهسته روید تنگ بلورین زیاد است

با بد بنشینید تا بِه شودبد، آرام روید جام بگیرید

دلهای شکسته ببینید و آرام روید در حرم عشق

از دل نترسید که هست دل جایگه عشق

با من بنشینید زدن جام به جام را ببینید

عشق در جام و جام دل ما و جای خدا را ببینید

در چهره‎ام نیست اگر نور خدائی، بر من نزنید حرف جدائی

در کلبه من هم بیائید هم بدهم اگر خوب، بیائید، بیائید

حرفهای دلم را چو شنیدند نشنیده بگیرید

با من ننشینید که دیوانه و می‎خواره‎‎ام هر شب.          

                بهلول زمانه (محمد جلیل) 3/5/84