شکایت از خدا
خدا ببین این منم، دستی بکش برسرم نوازشی بر تنم
بی یار و بییاورم، حتی بدون تو منم، خدا بیا در برم
بر درو دیوار زنم، زخم گرفته بدنم، رحمی بکن بر تنم
من از توام، تو را میخواهم به سوی تو میخواهم بیام
خدا نحیف و زرام، زیاد نیاز دارم اینقدر نیازارم
از سرنوشت بنالم شکایت از روزگار، از تو چرا بنالم
بخشندهام تو هستی میطلبم رحمتی، خدا کجای کارم
به هر طرف رو کردم بیاختیار دیدم من هر کسی که دیدم
خدا ظلمهما بکردم، چقدر حق که نخوردم نمکدانها شکستم
عفو گناه تو میکن راهنمائیم کن چه دلها که شکستم
دل به در تو بستم امید به درگاهت چه حرمتها شکستم
حالا که سرگشتهام آیم ز هر راهی دستی دراز میکنم
دستیست عاجزانه، رحمی عاجلانه، از تو نیاز میکنم
خنده و جام می و زلف گره گیر نگار
ای بتا توبه که چون توبه حافظ شکست
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
بساط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آزادی دلشنو
از تلخ و از شورش
بهلول زمانه (محمد جلیل) 12/5/84