زبان رندانه
زبان رندانه
سَر تو دادی، دل تو دادی، جان و تن را هم تو دادی
تن به خاک، جان به راه، دل به تو، سَر ز چه خواهی
سِِرّ بده تا سَر دهم، سَر با بدن یک سَر دهم، جان میدهم
همسر دهم، اولاد و مال با هم دهم، هرچه دهی آن هم دهم
هرچه خواهی گفتم و پیشم امانت وقت موعود
بود رندانه زبان حال وجانم، ای خدا عشق تو عقلم ربود
همسفر عشق شدم، دیوانه تو، سَرگشتهام، واله شدم
چیزی ندارم که دهم توشهای پر ز خطا است روی تنم
ای خدا من از توام تو با منی، من سوی تو آیم شبی
آن شب کنارش میگذار، تابی که نیست، حالا در آغوشم بگیر
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایانالغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبانالغیاث
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای توست
بهلول زمانه (محمد جلیل) 28/4/84