دل دیوانه
دل دیوانه
ای دل چرا تو هر شبی دیوانهای
تو چلچراغ محفل هر بیگانهای
تا به کی مستی، درپی شراب و پیمانهای
چند شنیدی زمن که در پی افسانهای
بر در این خانه و هر کاشانهای
خانه هر کس و خود بیخانهای
در سراب شراب و خم خانهای
در بازی دست ساقی میخانهای
در پی چند شمع خاموش چون پروانهای
غم فزون شد جان من افسون چو ساحر در بدر واماندهای
بیا به منزل جانان که خود شمع هر پروانهای
من را به چند سو میکشی سرمست رخ کدام بدست درماندهای
یک شبی را بیا که آرام این ویرانهای
از برای تنهائیم هم میهمان و صاحبخانهای
غریبی بس و بیا در سین? خود تو چراغ شبخانهای
بیا خوش باش با عشق (... ن) با یاد او مستانهای
غم زمانه که هیچش گران نمیبینم
دواش جز می ارغوان نمیبینم
بهلول زمانه (محمد جلیل)9/1/ تا 13/1/87