ید الله
یدالله
کاسه بشکسته مرا چرا صدبار دگرباز میشکنی
از ره لطف یکبار بچسبان و صد بار درگ بازشکن
این راز خدا و جهان و هم? رمز خدائیست
که در سینه و دل گفتی سرّ نهایت
دل میشکنی، بشکن دل مال من و مأوای توست
دلم صاف کن و از من آئینهای ساز که شوم محرم اسرار
چون این کاسه شکستی از من به تو هشدار
کاسه بشکن و باز بچسبان، محرمی هستم و لیکِ نیم حافظ اسرار
کاسه بشکن چون شمع بیفروزم نی بسوزان و بکن ناز
و از ریختن اشک و از سپیدی مویم و از خمیدن پشتم باکی مدار
این جان و تن برای توست نوازشم کن و کم بده آزار
و از ناز و کرشمه توست که درد میکشم و آیم به سویت باز
خدایا، خدا میبنوشان بر من و وصلم بکن، خدایم کن
تا عصا دور افکنم باشم یدالله دست گیرم و دستم بگیر
تیر آه ما از گردون بگذرد حافظ خموش یدا...
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما (محمد جلیل) 14/4/84